حرفام با عزیزترینم
سلام پسر قشنگم
الهی فدای روی ماهت بشم میخوام تو این پست فقط باهات حرف بزنم
پسر خوشگلم دیگه بزرگ شدی کلی مواظب مامانی کلی کارات سنجیده شده
حدود ده یا یازده روز دیگه نفر چهارم خانواده ما به جمع ما اضافه میشه
نمیدونم تو واکنشت چه جوریه الان که خیلی منتظرشی همش میگی
مامان چرا نی نیمون نمیاد
خلاصه دل تو دلم دیگه نی خیلی نگرانتم
خیلی وابسته به منی تو اون دوروز که بیمارستانم اصلا نمیدونم میخوام چه جوری تحمل کنم
دوری تو رو
تو چه جوری تحمل میکنی شبا فقط پیش خودم خوابت میبره تا دستمو نگیری چشمای خوشگلتو نمیبندی
هر شب باید واست قصه بگم تو هم الکی محکم چشاتو میبندی که مثلا خوابت برده
منم اگر یه شب بهم نگی مامان عاقشتم انگار یه چیزی کم دارم
باور کن همه زندگی مامانی
این چند وقته واقعا کلافه و خسته و عصبی بودم خیلی اذیت شدی
بیشتر روزا کم حوصلم اینم به خاطر شرایطمه
یه لحظه هم نمیتونم بدون تو باشم گل خوشگلم
چند روز پیش افتادی رو سرامیکا پیشونیت اندازه یه پرتقال باد کرد
داشتم سکته میکردم خیلی شیطونی مامان جونم
همش دوست داری با هم فوتبال بازی کنیم منم که هیچی اصلا نمیتونم تکون بخورم
الهی فدات شممممم قول میدم نی نی جان که اومد همه رو تلافی کنممممم
فک کنم پست بعدی بعد از اومدن خواهرت باشه
دیگه پس فعلا خدافظ گل قشنگم